روزی برای آنکه از «هیچ» «همه چیز» ساخت!
روزی برای آنکه از «هیچ» «همه چیز» ساخت!

بابا آب داد. دارا انار دارد. باد آمد... هر روز که به مدرسه می‌آیم، کتاب را باز می‌کنم و به بچه‌ها نگاه می‌کنم، یاد خودم می‌افتم؛ خودم و دوستانم چیزی حدود ۲۰ سال پیش؛ وقتی مداد‌هایمان را تراش می‌کردیم و با نوک تیزشان روی خط‌های آبی دفتر، جملاتی که معلممان می‌خواند را می‌نوشتیم.

 

چشم‌هایم را از روی صورت تک تک بچه‌های دهه نود می‌گذرانم و ماژیک را بر می‌دارم و سراغ وایت‌بورد می‌روم. حروف را می‌نویسم و بچه‌ها دنبال من صدای حروف را تقلید می‌کنند.

یاد سال‌ها قبل می‌افتم که خانم معلم با گچ سفید روی تخته سیاه حروف الفبا را می‌نوشت و ما همراهش تکرار می‌کردیم. همیشه هم مقنعه‌اش پر از گرد گچ بود. آقا معلم‌ها هم همینطور بودند، همیشه کت‌هایشان که روی پشتی صندلی می‌انداختند پر می‌شد از گچ.

کتاب را ورق می‌زنم، چیزی پیدا نمی‌کنم که شبیه کتاب‌های دوران خودم باشد. از آن روزها تا به حال، خیلی چیزها تغییر کرده‌اند و جایشان را به چیزهای متفاوت و امروزی داده‌اند. دیگر از نیمکت‌های چوبی که سه نفره رویش می‌نشستیم خبری نیست، در کمتر مدرسه‌ای گچ و تخته سیاه پیدا می‌شود، کتاب‌ها و درس‌ها هم تغییر کرده‌اند.

اما با تمام این‌ها، به نظرم در این چهاردیواری کلاس‌ها، یک چیز هیچوقت تغییر نکرده و نخواهد کرد؛ آن هم عشق علاقه‌ای که بین معلم و دانش‌آموزان موج می‌زد.

وقتی تمام دانشت را با نسل‌های جدید در میان می‌گذاری و تمام تلاشت را می‌کنی که از تمام آنچه می‌دانی به آن‌ها یاد بدهی، وقتی زندگی را به نسل جدید یاد می‌دهی و می‌دانی همانی که امروز تو آموزشش می‌دهی، سال‌ها بعد مسیر پیشرفت جامعه را می‌پیماید، سال‌ها بعد اسم تو را به خاطرش می‌آورد.

باز یاد خودم در سال‌های قبل می‌افتم؛ ما هر سال یک سال بالاتر می‌رفتیم اما معلم‌هایمان سر همان کلاس قبلی منتظر بچه‌های جدید می‌ماندند، سال‌ها شاید سر همان کلاس و پشت همان میز می‌نشستند و به بچه‌های جدید خودشان را معرفی می‌کردند و قدیمی‌ها را به سال بعد و معلم بعدی می‌سپردند. سال‌های سال…

الان سال‌ها از آن روزها می‌گذرد، روزهایی که من پشت نیمکت‌ چوبی می‌نشستم و از معلم‌ها یاد می‌گرفتم. حالا خودم به بچه‌ها یاد می‌دهم، حالا خودم معلم هستم. حالا این من هستم که هر سال بچه‌ها را به سال بعدی می‌سپارم و هر آنچه می‌دانم به بچه‌های جدید یاد می‌دهم. می‌دانم سال‌ها بعد، خیلی از این بچه‌ها قرار است معلم شوند، تدریس کنند، استاد شوند، می‌دانم آن‌ها هم چنین عشقی را به شاگردانشان پیدا می‌کنند، می‌دانم آن‌ها هم تمام تلاششان را برای تعلیم نسل‌های آینده ایران می‌کنند، ممکن است نام من یادشان باشد، نام معلم کلاس اولشان… من چهره‌های آن‌ها را فراموش نمی‌کنم.

  • نویسنده : سارا تقی‌زاده محمدی