در جبهه گاهی خنده بود و بعضی وقتها گریه، ناراحتی بود شادی هم بود؛ اصلا همه چیز بود چون آنجا دنیای دیگری بود.
زهرا زنگنه؛ در جبهه گاهی خنده بود و بعضی وقتها گریه، ناراحتی بود شادی هم بود؛ اصلا همه چیز بود چون آنجا دنیای دیگری بود. آدمهایش از جنس معمولی نبودند، آسمانی بودند و برای آسمانی شدن زاده شده بودند انسانهایی که شوخیها و خندههایشان هم زیبا و جاودانه بود. تنها مرد نبرد نبودند، به وقتش پای هر کاری از جمله ورزش کردن و حتی کل کل کردن در خصوص تیمهای مورد علاقه شان هم بودند، کری خوانیهایی که نه تنها تلخ نبودند بلکه سرشار از نشاط و سرگرمی هم بودند تا حدی که دلت را گرم میکرد و روحت را جلا میداد.
دنبال کردن فوتبال آن هم با بی سیم، دنیای خودش را داشت، دنیایی که از اول تا آخرش شوخی بود و خنده بدون غم و غصه.
مثل هر بازی دیگری بچهها گوش به بی سیم، منتظر شاهکار تیمهایشان بودند، البته در دو سنگر متفاوت. آنها رقیب در بازی و رفیق در میدان نبرد بودند.
بازی پرسپولیس و استقلال بود؛ هادی و فیروز مثل همیشه مشغول کری خواندن بودند و امید به برنده شدن داشتند که در همین اثنی تیم مورد علاقه هادی گل اول را زد؛ بازیکنان پرسپولیس کاری کرده بودند که هادی و فیروز شروع کنند برای هم رجز خواندن ولی کری خوانیهایشان به اینجا ختم نشد و ادامه داشت تا زمانی که گل مساوی به ثمر رسید. فیروز خوشحال از گل مساوی دست به بی سیم منتظر برقراری ارتباط با هادی شد تا بتواند روی او را کم کند.
بی سیم در دست، هر چه صدا زد، هیچ خبری از هادی نشد و فیروز همچنان برای رو کم کنی منتظر پاسخ هادی بود که صدایی از آن طرف بیسیم گفت هادی پر کشید…
اینجای قصه دردآور و تلخ است؛ جایی که نمیدانی باید بخندی و شاد باشی یا گریه کنی و ناراحت.
برگرفته از خاطرات فیروز احمدی دیدهبان لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع)
- نویسنده : زهرا زنگنه