مادربزرگ با انگشتان پیرش روی انارهای دانه شده داخل ظرف بلور، گلپر میپاشد. زندایی هندوانهها را قاچ میکند و در میوه خوری میچیند، مادر پیالههای کوچک را تند تند پر از تخمه میکند و به پسر دایی میدهد تا روی میز بگذارد...
سارا تقیزاده محمدی؛ مادربزرگ با انگشتان پیرش روی انارهای دانه شده داخل ظرف بلور، گلپر میپاشد. زندایی هندوانهها را قاچ میکند و در میوه خوری میچیند، مادر پیالههای کوچک را تند تند پر از تخمه میکند و به پسر دایی میدهد تا روی میز بگذارد، بابا کیک قرمز را از یخچال بیرون میآورد و روی میز میگذارد، دایی بشقابهای کیک را آماده میکند، پدربزرگ حافظ را از کتابخانه برمیدارد و روی صندلی مینشیند، دخترخاله یک سبد برداشته و میچرخد و گوشی موبایل همه را مبگیرد و داخل سبد میگذارد، خاله جان، بشقاب و چنگالهای کیک را آماده میکند، خواهرم روی زمین نشسته و از سماور بزرگ، در استکانهای کمر باریک چای میریزد، شوهر خاله میز را مرتب میکن و ظرف ها را طوری میچیند که دست همه به خورکیها برسد، من هم دور خانه میچرخم و از همه فیلم میگیرم. فیلمی که سالها بعد یادگاری پر از خاطره میشود و نگاهش میکنیم و از این روزهایمان یاد میکنیم.
معمولا آخر هفتهها خانه مادربزرگ همه دور هم جمع میشویم، اما امشب فرق میکند؛ امشب قرار است یک دقیقه بیشتر دور هم باشیم و یک جشن قدیمی تاریخی را کنار همدیگر سپری کنیم. جشنی ایرانی که با اجدادمان گره خورده و نشان از فرهنگ و تمدن قوی میهنمان ایران دارد. جشن شب چله یا همان شب یلدا.
فصل نارنجی رنگ پاییز به دقایق آخر خودش رسیده و حالا ننه سرما و بچههایش قرار است مدتی مهمان کشور قشنگ ما باشند، پسر بزرگش دی، پسر وسطیاش اسفند و دختر تهتغاریاش اسفند. امشب هم قرار است پاییز و بچههایش از ما خداحافظی کنند، اما انگار از آنجا که دلشان نمیاید ما را ترک کنند و از آنجا که آذر، دختر کوچک پاییز، خیلی احساساتی است، یک دقیقه بیشتر پیش ما میمانند و بعد میروند تا سال دیگر.
هر چه باشد، امشب قرار است همگی کنار هم خوش باشیم و پدربزرگ برایمان فال حافظ بگیرد، و من پیش خودم فکر میکنم که چه سنتهای زیبایی که جدا از تاریخچه پربارشان، همه را دور هم جمع میکند و فرصت آسایش و لذت بردن به ما میدهد.
- نویسنده : سارا تقیزاده محمدی