من برای بابایم آرزوهای زیادی دارم، وقتی به او گفتم که معلممان به ما موضوع انشا داده که آرزوهایمان برای باباهایمان را بنویسیم، بابایم گفت به فکر آرزوهای خودت باش و به فکر پیشرفتت. اما من نمیتوانم، چون انگار آرزوهایم به آرزوهای بابا گره خورده.
محمدرضا آقاباقری؛ من برای بابایم آرزوهای زیادی دارم، وقتی به او گفتم که معلممان به ما موضوع انشا داده که آرزوهایمان برای باباهایمان را بنویسیم، بابایم گفت به فکر آرزوهای خودت باش و به فکر پیشرفتت. اما من نمیتوانم، چون انگار آرزوهایم به آرزوهای بابا گره خورده.
مثلا من وقتی اولین بار داستان حضرت ابراهیم را شنیدم و فهمیدم که آتش برای او تبدیل به گلستان شده خیلی خوشحال شدم. فهمیدم میتوانم از خدا توقع داشته باشم آتش را برای بابایم گلستان کند. آخه بابای من آتشنشان است و همیشه برایش دعا میکنم که حالش خوب باشد. حالا اولین آرزوی من برای بابایم این است که آتش برایش گلستان شود. تازه اسم بابای من هم ابراهیم است پس این کار برای خدا راحت تر میشود!
آرزوی بعدی من برای بابایم این است که برای خودش هم خرید کند. نمیدانم بابای شما هم این مدلی است یا نه؟ اما فکر کنم همه باباهای دنیا از وقتی که بابا شوند فقط برای بچههایشان کفش و لباس میخرند و اگر آخرش پولی ماند و حوصلهای برای خودشان هم شاید یک چیزی بخرند. من میخواهم در آینده وقتی بابا شدم برای بابای خودم هم خرید کنم و محبتهایش را جبران کنم.
از وقتی معلممان این موضوع انشا را داد من خیلی فکر کردم و تصمیم گرفتم از خود بابایم هم بپرسم که آرزویش چیست؟ و وقتی پرسیدم فهمیدم باباها آرزویی برای خودشان ندارند و همه اش به من و خواهرم مربوط میشود. بابایم گفت آرزویم این است شما دو نفر همیشه موفق باشید و تنتان سالم باشد. گفتم که نه! برای خودت آرزو کن و گفت آرزو دارم بابای خوبی برای شما باشم.
حالا من دارم به این فکر میکنم که وقتی بزرگ شوم و خودم بابا شوم همه آرزوهایم برای بچههایم میشود و آنها در همه آرزوهایم نقش دارند؟ عجیب است! بابا شدن خیلی قدرت زیادی میخواهد. چون انگار باید از آرزوهای تک نفرهات بگذری…
بابای خوب من امیدوارم به همه آرزوهایت برسی و من همه به همه آرزوهایی که برای تو و خودم دارم برسم. روزت مبارک بابا…
- نویسنده : محمدرضا آقا باقری